• امروز : چهارشنبه, ۱۷ بهمن , ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 5 February - 2025
8
استاد دانشگاه دنور:

فیلم‌های دیوید لینچ، پوسیدگی قلب فرهنگ آمریکا را آشکار کرد

  • کد خبر : 1938
  • 09 بهمن 1403 - 20:01
فیلم‌های دیوید لینچ، پوسیدگی قلب فرهنگ آمریکا را آشکار کرد
فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی لینچ مسائل جنسی تاریک، شوم و غالباً عجیب و غریب از فرهنگ پوسیده آمریکایی را منعکس می‌کند که امروزه به‌طور فزاینده‌ای از سایه خارج شده است.

به گزارش خبرنگار نقطه تسلیم، وبسایت آلترنت در یک گزارش به قلم بیلی جی استراتن (Billy J. Stratton) استاد زبان انگلیسی و هنرهای ادبی دانشگاه دنور، به درگذشت دیوید لینچ فیلم‌ساز، هنرمند تجسمی، موسیقی‌دان و بازیگر آمریکایی در تاریخ ۱۶ ژانویه ۲۰۲۵ پرداخت.

در این گزارش آمده است: کلانتر ترومن در یکی از اپیزودهای سریال تلویزیونی نمادین دیوید لینچ، قله‌های دوقلو یا “تویین پیکس” می‌گوید: “یک نوع شرارت در بیرون وجود دارد.”

فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی لینچ مسائل جنسی تاریک، شوم و غالباً عجیب و غریب فرهنگ آمریکایی را منعکس می‌کند که امروزه به‌طور فزاینده‌ای از سایه خارج شده است.

به‌عنوان کسی که فیلم‌های نوآر و ترسناک را آموزش می‌دهد، اغلب به راه‌هایی فکر می‌کنم که سینمای آمریکا آینه‌ای برای جامعه است و لینچ در این کار استاد بود.

بسیاری از فیلم‌های لینچ، مانند “مخمل آبی”، ۱۹۸۶ و “بزرگراه گمشده”، ۱۹۷۷، با تصاویری که پس از اکران توسط منتقدان به‌ عنوان فیلم‌هایی ناراحت‌کننده و سراسر آشوب توصیف شده‌اند، می‌توانند بی‌توجه و ساختگی باشند.

اما فراتر از آن تأثیرات گیج کننده، لینچ به چیزی اشاره دارد و تصاویر او بیانگر فساد، خشونت و مردانگی سمی امروزه در آمریکا است.

فیلم “مخمل آبی” را در نظر بگیرید، این فیلم بر روی یک دانشجوی ساده لوح به نام جفری بومونت تمرکز می‌کند که با پیدا کردن گوش یک انسان در لبه یک جاده، زندگی او در حومه‌ شهر با خانه‌ای با نرده‌های سفید رنگ به بیرون از آن منطقه کشیده می‌شود.

این کشف وحشتناک او را به سمت یک جامعه‌شناس خشن، فرانک بوث، و یک خواننده جذاب به نام دوروتی والنز می‌کشاند، که بوث در حالی که فرزند و شوهرش را در آغوش می‌گیرد – گوشش را که بومونت پیدا کرده بود – به طرزی دیوانه وار عذاب می‌دهد.

با این وجود، بومونت به طرز انحرافی جذب والنز می‌شود و به اعماق دنیای سایه‌ای که در زیر زادگاهش نهفته است فرو می‌رود – دنیایی از بارهای پر از دود و لانه‌های مواد مخدر که بوث در آن رفت و آمد می‌کند و مجموعه‌ای متشکل از شخصیت‌های عجیب و غریب، از جمله دلال‌ها، معتادان و یک کارآگاه فاسد است، خط غم انگیز بوث، “حالا تاریک است” و به عنوان یک پیام قوی عمل می کند.

فساد، انحراف و خشونتی که در “مخمل آبی” به تصویر کشیده شده واقعاً افراطی است، اما اعمالی که بوث مرتکب می‌شود، داستان‌های آزار جنسی را نیز به یاد می‌آورد که از سازمان‌هایی از جمله کلیسای کاتولیک و  مجموعه های پیشاهنگی‌ بیرون آمده است.

این بدی‌ها هیجان‌انگیز و وحشتناک هستند و ما معمولا آنها را خارج از واقعیت‌های موجود تصور می‌کنیم که این کارها توسط افرادی که شبیه ما نیستند انجام می‌شوند.

کاری که “قله‌های دوقلو” (Twin Peaks)، سریال تلویزیونی موفق لینچ و “مخمل آبی” (Blue Velvet) به طور مؤثر انجام می‌دهند این است که به بینندگان بگویند آن جهان‌های پنهانی که در آن ظلم وجود دارد را می‌توان در مکان‌هایی در گوشه و کنار آمریکا ببینیم اما تمایل داریم آنها را نادیده بگیریم.

در فیلم‌های سینمایی” بزرگراه گمشده “و “جاده مالهالند” دنیاهای عجیب و غریب و ترسناکی به تصویر کشیده شده و به نظر می‌رسد شخصیت‌های این فیلم‌های پرخطر در واقعیت‌هایی موازی زندگی می‌کنند که خیر و شر بر آن حاکم است.

در “بزرگراه گمشده”، دیوید لینچ دنیای خیر و شر را در هم می آمیزد.

“بزرگراه گمشده” با محکوم شدن یک نوازنده جاز به نام فرد مدیسون به قتل همسرش آغاز می شود، با این حال، او ادعا می کند که هیچ خاطره ای از جنایت ندارد.

لینچ با کاوش در موضوع جهان‌های متناوب، مدیسون را با ادغام هویت مکانیکی جوانی به نام پیت دیتون، وارد قلمروی توهمی می‌کند که در آن قاتلان، فروشندگان مواد مخدر و روسپی‌ها زندگی می کنند. با انجام این کار، لینچ دنیای عادی بودن و انحرافی را در یک جهان ترکیب می کند.

در دهه ۱۹۹۰، هنرمندانی مانند ترنت رزنور از ناین اینچ نیلز، که موسیقی او در موسیقی متن رسمی “بزرگراه گمشده” گنجانده شده است، همچنین با تصاویری از انحطاط و زوال اجتماعی روبرو شدند که آن الهام گرفته از تجربیات ناراحت کننده در هالیوود و صنعت موسیقی بود.

این مضامین تاریک از آن زمان در مردان ثروتمند و قدرتمندی مانند شان دیدی کامبز، بیل کازبی و جفری اپستاین که سال‌ها با رفتارهای هیولایی خود که از عموم پنهان شده بودند تجلی یافت.

لینچ در سال ۲۰۰۱ و در فیلم “جاده مالهالند”  توجه خود را به هالیوود و بدبختی معطوف می کند که به نظر می رسد در ماهیت آن ساخته شده است.

یک هنرپیشه با چشمان گشاد و بی گناه به نام بتی المز با چشم اندازی از ستاره شدن وارد لس آنجلس می شود.

تلاش او برای دستیابی به موفقیت – که به افسردگی و مرگ ختم می شود – قطعاً غم انگیز است، اما با توجه به اینکه او تلاش می‌کرد تا در یک سیستم فاسد که اغلب پاداش‌های خود را به افراد نالایق یا کسانی که می‌خواهند اخلاق خود را به خطر بیندازند، اعطا می‌کند، چندان تعجب‌آور نیست.

مانند بسیاری از کسانی که با رویاهای بزرگ به هالیوود می‌روند و متوجه شوند که شهرت از دسترس آنها خارج است، المز برای صنعتی که این چنین در معرض استثمار و فساد است، آماده نیست.

سرنوشت او شبیه زنانی است که ناامید از ستاره شدن، در نهایت به دامی افتادند که هاروی واینستین راه انداخت.

مرگ لینچ در زمانی اتفاق می‌افتد که به نظر می‌رسد آمریکا به سمت آینده‌ای تاریک‌تر می رود.

شاید سیاستمداران پیش‌بینی کرده‌اند که گوش‌ها نسبت به اعمال تجاوز جنسی ناشنوا شده، بدگویی به قربانیان را تحمل کرده یا حتی لاف می‌زنند که می‌توانند با قتل رهایی یابند.

مجموعه کارهای لینچ هشدار می‌دهد که ظلم چنین افرادی واقعاً چیزی نیست که ما بیش از همه باید از آن ترس داشته باشیم، در عوض، این کسانی هستند که می خندند، تشویق می کنند یا به سادگی روی می گردانند – پاسخ های ضعیفی که چنین رفتارهایی را قادر می سازد و قدرت می بخشد و به آنها جایگاه قابل قبولی در جهان می رساند.

زمانی که فیلم‌های لینچ برای اولین بار اکران شدند، اغلب به‌عنوان انعکاس‌های سورئال و سرگرم‌کننده از جامعه ظاهر می‌شدند اما امروز آنها از حقایق عمیق و وحشتناکی صحبت می کنند که ما نمی‌توانیم نادیده بگیریم.

امتیاز شما
بیشتر بخوانید:

پژوهشگر حوزه مدیریت و کارآفرینی، خبرنگار

لینک کوتاه : https://noghtetaslim.ir/?p=1938

نظر شما

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.